ظلمت در نیمروز
|ظلمت در نیمروز از قطره|
آن رمان چهار قسمت و بخش اصلی دارد، دادرسی اول، دوم، سوم و همچنین قسمت و بخش آخر، وهم دستوری. داستان با دستگیری شبانه روباشف (شیوهای معمول در دستگیری محکومین در شوروی کمونیستی) آغاز میمی شود، در حالیکه خواب میبیند که توسط گشتاپو دستگیر شده می باشد. روباشف در زندان خاطرات خود را از نوجوانی مرور میکند، آنکه چگونه و چطوری پیش از سن قوانین و قانونی به گروه و حزب کمونیست پیوسته می باشد، در میدان نبرد جنگیده و همچنین نشان شجاعت گرفتن کرده می باشد، در عملیاتهای پرخطر داوطلبانه جان خود را جهت خلق به خطر انداخته می باشد، شکنجه شده، نزدیکان خود را به عنوان عناصری که از خط مشی گروه و حزب فاصله گرفتهاند لو داده تا وفاداری خود را به کمونیسم اثبات کند و همچنین در نهایت امروز جایی ایستاده که به اصول غیر قابل سوال گروه و حزب شک کرده می باشد.
قسمت و بخش غیره ای از کتاب به ارتباط روباشف با زندانی شماره ۴۰۲ میپردازد. او و همچنین زندانی سلول مجاور با ضربه زدن به دیوار سلول با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند، ارتباطی که در ابتدا هنگام و زمانی که روباشف خود را معرفی میکند به خوبی پیش نمیرود ولی در ادامه دو زندانی به یکدیگر نزدیکتر میشوند و همچنین اطلاعاتی در مورد اشخاص دربند با هم مبادله میکنند.
[ معرفی کتاب: رمان خرمگس – اثر اتل لیلیان وینیچ ]
روباشف در خلال داستان ظلمت در نیمروز وقت زیاد دارد تا فکر کردن و اندیشیدن کردن و اندیشیدن کند. به آنچه انجام داده و همچنین به رنجهایی که به دیگران تحمیل کرده می باشد. وقت دارد تا به یاد آورد چه افرادی با به گفتههای او به دست نهادهای امنیتی افتادهاند و همچنین هیچگاه دیگر خبری از آنها شنیده نشده می باشد. وقت دارد تا آرمانهای سوسیالیسم را از نو مرور کند، به پیروزی انقلاب و همچنین اقتدار و قدرت گرفتن کمونیسم فکر کردن و اندیشیدن کردن و اندیشیدن کند و همچنین آنکه آنچه امروز بر شهروندان و مردم شهر روسیه میگذرد تا چه مقدار و اندازه شبیه به اتوپیایی می باشد که در طول انقلاب جهت آنان از پیروزی سوسیالیسم تصویر شده بود. وقت دارد تا به آن پس نتیجه آن می شود که برسد که تاریخ علم نیست و همچنین انسانها قابل پیشبینی نیستند.
ظلمت در نیمروز در واقع نقدی جانانه می باشد بر نظریهٔ مارکسیستیِ جبر تاریخی. کوستلر در گفتگو با دوست نزدیک خود مانس اشپرنر همواره آن سوال را مطرح میکرد که چگونه و چطوری ممکن می باشد بلشویکهای بزرگی مانند بوخارین در دادگاه به گناهی اعتراف کنند که هرگز مرتکب نشدهاند؛ او در ادامه پاسخ میدهد که آن فلسفه سیاسی کمونیسم می باشد که آنها را از گفتن واقعیت و حقیقت بازمیدارد، به واقع آنها با دروغ در پیشگاه دادگاه و همچنین شهادت بر آنچه انجام ندادهاند آخرین خدمت خود را به انقلاب و همچنین خلق میکنند.
کوستلر نام رمان خود را از کتاب ناپلئونی کوچک به قلم ویکتور هوگو اقتباس کرده می باشد، آنجا که هوگو به سیاهی ظهرگاهی تصلیب مسیح اشاره میکند. واقعیت و حقیقت آن هم می باشد که با وجود گذشت هشت دهه از نگارش ظلمت در نیمروز، روباشف داستانِ کوستلر همچنان زنده می باشد و همچنین در جای جای کره خاکی در نظام هایِ خودکامه به ناکردههای خود اعتراف می کند و همچنین به جوخه اعدام سپرده میمی شود.
پیش از آغاز کتاب نیز، آن متن آمده می باشد: