یادداشتهای زیرزمینی
|یادداشتهای زیرزمینی از قطره|
در قسمت و بخش دوم که «به مناسبتِ برف نمناک» نام دارد. مرد زیرزمینی به شرح قسمت و بخشهایی از اتفاقات قدیمِ زندگیاش جهت خواننده میپردازد. سبک و همچنین شرایط زندگیاش و همچنین اتفاقاتی که بیتاثیر در راه یافتنش به زیرزمین و همچنین انتخابِ انزوا و همچنین گوشهگیری نبودهاند.
او از سختیهایی که در محل کارش میکشیده و همچنین حقارتهایی که از سمت بالا دستانش به او تحمیل شده میگوید. از انزجاری که نسبت به همه همکارانش داشته می باشد. و همچنین ما متوجه میشویم که از آن هم زمان هم با اطرافیانش آبش در یک جوب نمیرفته و همچنین بهنوعی غریب و همچنین بیگانه بوده می باشد. در قسمتی از کتاب یادداشتهای زیرزمینی در آن باره میخوانیم:
او زندگی سطح متوسط و همچنین حتی رو به پایینی داشته و همچنین در آن هم دوره، به پوچی محض میرسد. آنگاه پوچی و همچنین گودالِ تهیِ زندگیاش با شهوترانی و همچنین ولگردی پر میمی شود. در همین قسمت و بخش از داستان که او در حالِ زوال می باشد، شاهد رفتار عجیب او هستیم که به گمانم بیربط به شخصیت مازوخیسمیاش هم نیست:
شبی از کنار میکده میگذشتم، در روشنای پنجره چشمم افتاد به چندتا مرد که دور میز بیلیارد با چوب بیلیارد افتاده بودند به جان هم و همچنین یکی را زدند از پنجره پنجره انداختند بیرون. در صورتی که هر وقت غیره ای بود از آن حرکت منزجر و همچنین ناخوش و غمگین میشدم، ولی باید توجه داشت در آن هم لحظه به کسی که بیرونش انداخته بودند حسودیام شد. چنان به او غبطه خوردم که دلم خواست بروم داخل و همچنین کنار میز بیلیارد بپلکم و همچنین شلوغ کاری در بیاورم تا مگر از پنجره بیندازنم بیرون. رفتم داخل. مست نبودم، ولی باید توجه داشت میگویید چه میکردم؟ میدانید اعصاب نداشتن آدم را وادار به چه کارهایی میکند؟! رفتم، ولی باید توجه داشت اتفاقی نیفتاد. انگار لیاقت پرت شدن از پنجره را هم نداشتم. (کتاب یادداشتهای زیرزمینی – صفحه ۱۱۴)
ما شاهد درگیریهای هر روزه او و همچنین جدالش با بالادستانش هستیم. جدال با افرادی که از جایگاه فرهنگی و اجتماعی بالاتری نسبت به او برخوردارند. و همچنین دائما مورد تحقیر آنها قرار میگیرد. گویا که اینجا هم اقتدار و قدرت تنها در جایگاه فرهنگی و اجتماعی اشخاص خلاصه میمی شود.
آن مبحث از کتاب ما را به یاد کتاب همزاد داستایفسکی میاندازد. هنگام و زمانی که که از همه همکارانش که جایگاه خوبی دارند بیزار می باشد، از طرفی خود را با همهشان بیگانه و همچنین جدا میداند. و همچنین از طرفی هم دلش میخواهد یکی مثل آنها باشد. و همچنین با وجود اوضاع بدش بنوعی سری در سرها بلند کند.